اشک خونین به طبیبان بنمودم،گفتند درد عشقست وجگر سوز دوائی دارد
امروز که در دست توام مرحمتی کن فردا که شوم خاک چه سود اشک ندامت؟
ای که گفتی عشق را درمان به هجران کرده اند کاش میگفتی که هجران را چه درمان کرده اند
ای اجل روز فراق امد و دلسوزی نیست من اگر کشتنی ام بهتر از این روزی نیست
از هجر گر چه نیست بلایی بتر،ولی بدتر ز هجران،از غم هجران نمردن است
امشب ز غمت میان خون خواهم خفت و ز بستر عافیت بیرون خواهم خفت
باور نکنی خیال خود را بفرست تا در نگرد کی بی تو چون خواهم خفت