هر صبحگاه شیپور قلبم در پادگان سینه به صدا در می اید و نیایش به درگاهت را اغاز می کنم و سپس جلوی باند سیمایت رژه میروم.با صدای خبردارت چنان پاهایم را استوار به زمین می کوبم که همه را به حیرت وا میدارم.نازنین:نظر به راست مرا بپذیر و با لبخندی ازادم کن.
در اسایشگاه قلبم یک تخت خالی است ان را برایت مرتب کرده ام.نازنینم:کاش قدرت ان را داشتم که پیشاپیشت قدم اهسته می امدم و رزم انفرادی را در پناه عظمت لشکر عشق تو تمرین می کردم. عزیزم:فرمان بده تا نوک مگسک لبانم را به روی خال لبت قلق گیری کنم و با فرمان اتش چنان بوسه ای بر ارایش لبانت شلیک کنم که خود بگویی احسنت و حرکت از نو.

نظرات شما عزیزان: